..........................................

با پشتیبانی Blogger.
دوشنبه، آذر ۲۹

Next Please

شب - دیروقت

به پشت خوابیده‌ام. نگاهم از پنجره به آسمان و آخرین ردیف بادبندهای خانه‌ی روبرو که خوابیده روی تخت هم می‌بینی‌شان. پای راست را جمع می‌کنم بالا، انگار که افقی، یک لنگ ِ پا ایستاده باشم. که این یعنی قرار است فکر کنم و فعلن نخوابم. جنس و رنگِ خیالات ِ یک لنگ ِ پا را بلد شده‌ام. یعنی می‌دانم که توی این حالت معمولن از فکرهایی که کنم چه حسی خواهم گرفت. که اگر مثلن بعدش نصف شبی دلم ضعف برود حتمن تصویر یا تصمیم هیجان انگیزی بوده.

یا بلد شده‌ام که اگر همانطور توی همان حالت، پشت ِ دست راستم را روی پیشانیم بگذارم جهت فکرها عوض می‌شود و اگر بگذارمش روی ابروی چپ، یک جور ِ دیگری می‌شود. حالا انقدر به هم بسته‌اند که نمی‌دانم کدامشان آن دیگری را با خود می‌آورد.

این جاهای خودت را که بلد باشی گاهی خوب است. آن‌هایی که دوست نمی‌داری‌شان را، پیش از این که فرصت کنند ته‌نشین شوند، تا آخر خوانده‌ای قبلن. کل ِ قضیه را یک هم‌می‌زنی که اصلن رسوب ِ بی‌خودی نگیرد که بخواهی دوباره از نو همه چیز را بشوری و بسابی. خیلی راحت، یک لنگ پا را می‌آوری پایین، یک غلت می‌زنی و می‌گویی اسلاید ِ بعدی لطفن!

1 نظرات:

ماهی گفت...

چقدر خوب بود...این تکه خیلی عالی بود: اینکه جهت فکر ها عوض می شوند اگر دستت را بالای ابرو بگذاری یا هر کجای دیگر...از فکری به فکر دیگر...از رویایی به رویای دیگر...