..........................................

با پشتیبانی Blogger.
پنجشنبه، آذر ۱۱

Being Sick

دخترخاله‌ای دارم که پنج سال و خورده‌ایش هست. یه وقتایی می‌ره طبقه‌ی بالا با پسر همسایشون که هم سن‌ه خودشه بازی می‌کنن. امروز تعریف می‌کرد که بابام وقتی خونه‌ست نمی‌ذاره برم پیش ِ امیر. گفتم چرا؟ بچه برگشت گفت: "آخه من یه مریضی‌ای دارم، اگه برم اونجا امیر هم می‌گیره. گناه داره!"
یک ساعت براش توضیح دادم. آخرش با شک پرسید: "یعنی من هیچیم نیست؟".
لعنت به همه‌تان.

1 نظرات:

Sleepless Dreamer گفت...

خیلی خیلی بلاگت واسم جالب بود همه اش رو خوندم، یه جاهایی شدیدا حس کردم که من بدون هیچی برهنه برهنه مدل یه نقاش بودم که تا اعماق روح و فکر و حس های من جلو رفته و اوج سردرگمی ها و مبهم ها و هیجان هام رو درک کرده بعد به بهترین شکلی که می شده رنگش کرده گذاشته جلوم که حالا حس هام و رنگ شده جلوم ببینم و هرچی می خوام توش غرق شم...