..........................................

با پشتیبانی Blogger.
چهارشنبه، دی ۳۰

گه می شوی گاهی

- ببین من جدن حس خستگی، حس تلنبار شدن و رودل کردن احساسی دارم ! فکر کن، اصن با هیچ کدوم از این آدمای دور و برم و با اینکه به ظاهر کلی نقطه ی مشترک و علایق مشابه و فیلان داریم نمی تونم یه مکالمه ی عمیق حتی در حد چند کلمه که یه قدری از اون تلنبار شدگی و سنگینی کم کنه حرف بزنیم. انگار با وجود بودنمون کنار همدیگه هیچ اتفاق روحی یا اصلن بگو انسانی نمی افته. گیج شدم واقعا. داره خیلی طولانی می شه...

+ خب، محیطت که عوض بشه شاید اوضاع فرق کنه. سهیل مگه نیست؟ کلی با هم دوستین که.

- اتفاقا همین سهیل، ببین هزار جور حرف شاید بزنیما، اما اون اتفاقه نمی افته. همین خود تو اصلن. البته سهیل هم که داره از ایران می ره.

+ سربازی نداره مگه ؟

- برای دکترا داره می ره. مشکلی نیس، پذیرش گرفته.

+ نه نمی تونه بره که. یه سی ، چهل میلیونی باید وثیقه بذاره (!)

نه فرصت مطالعاتیه ، پنج میلیونه کلا، دیگه حداکثر 15 تومن. بی خیال حالا، بحثمون این نبود.

(پوزخند می زنه)

+ نه، اینجوری نیس که می گی. اطلاع نداری، وثیقه بیشتر از این حرفاس، اگه به این راحتی بود که...

(باز همون لبخند بی معنی. دیگه به من نگاه نمی کنه و حالا الکی با انگشت اشارش دنبال خط های کتاب می گرده که یعنی از این لحظه به بعد من دیگه عمیقن غرق در مطالعه هستم و اصلن به هیچ جام هم نیست که تو اینجا وایسادی!)

- می دونی، حالا یه کم می فهمم که موضوع چیه .

+ [سکوت]

(همچنان انگشت اشارش روی خطوط با وضعیت احمقانه ای حرکت می کنن. معلومه که هیچ بشری نمی تونه با اون سرعت کلمات رو بخونه. چرا این آدم از این طور آزار دادن دیگران لذت می بره؟ کاملا حس می کنم این لذت بیمار گونه اش رو...)

- ببین، همین تو هم یکی از این آدم ها. دلت خوشه که مثلا هیئت علمی فلان جای درپیت هستی؟ جامعه شناسی می خونی اما هنوز یه مکالمه ی ساده رو نمی تونی تو مسیر درست پیش ببری؟ یعنی حتی نمی تونی یه شنونده خوب باشی؟ حتی نگاه کردن به کسی که داره باهات حرف می زنه... یعنی حتی احتمال ندادی که چیزی شده باشه اصلن، یه اتفاقی شاید افتاده که من برای گفتنش دارم مقدمه چینی می کنم مثلا، من ای که حالا عمری راجع به این جور چیزا ترجیح می دم با تو یکی حرفی نزنم... یعنی جدن احتمال ندادی هان؟ تورو به خدا گاهی حداقل چیزی نگو یا اون کتاب تهوع آورت رو ببند.
سه‌شنبه، دی ۲۲

گاهی

خب، پشت میزم هستم، دست به کیبرد. پس آدم دوام می آورد در هر صورت!

تاریخ تولد چیز غریبی ست، هرچه کمتر می شود بزرگتر می شوی. هی از تو دور می شود، هر بار کم و کمتر و کوچکتر. که اصلا بعضی ها از یک جایی به بعد دیگر حسابش نمی کنند. می گذارند از دستشان در برود. دهه ی دوم زندگی ات هم که باشد باز گاهی از این فکرها می کنی.